برای من زندگی علی رجبی به عنوان یک جوان کارآفرین، مخترع و خیّر از این نظر قابل تأمل است که او همیشه به دنبال این است به سهم خودش فرد تأثیرگذاری باشد.
این تأثیرگذار بودن البته به حرف و آرزو خلاصه نشده است. علی تأثیرگذار بودنش را در عمل نشان داده است؛ چه آن زمان که در ۲۳سالگی توانست کارشناسی ارشد خود را در رشته مهندسی علوم و صنایع غذایی کسب کند، چه زمانی که در سربازی سراغ کارآفرینی برای سربازان رفت، چه زمانی که اتاق خواب خانه را به آزمایشگاه تبدیل کرد و چه زمانی که فکر کرد برای روستای پدری خود، کتاب و درخت هدیه ببرد.
من از کودکی کارم را شروع کردم
اردیبهشت ۱۳۷۱ در مشهد به دنیا آمدم. پدرم معلم بازنشسته است و مادرم خانهدار. در مشهد به مدرسه رفتم و بخشی از تحصیلم نیز در هنرستان فنی وحرفهای بوده است. دانشگاه را در شهرهای نیشابور و قوچان ادامه دادم تا سال ۱۳۹۴ که در مقطع ارشد رشته مهندسی علوم و صنایع غذایی دانشآموخته شدم. در خانواده ما پدر از کودکی تشویقمان میکرد کار کنیم.
این کار کردن البته به دلیل نیاز مالی نبود، دوست داشت با کار و تلاش برای آینده ساخته شویم. ازجمله کارهایی که در کودکی، نوجوانی و حتی در ایام دانشگاه انجام دادم میشود به میوهفروشی، بنّایی، کار در گلخانه، ساعتسازی، پیک موتوری و... اشاره کرد. میتوانم بگویم چیزی حدود ۱۰شغل را تجربه کردم.
از سال۹۲ در شرکتی ایتالیایی که در ایران نمایندگی داشت مشغول به کار شدم و همکاریام با آن شرکت تا سال۱۳۹۴ ادامه داشت. این شرکت در حوزه موادغذایی فعالیت میکرد. در ابتدا به عنوان انباردار وارد آن شدم اما لطف خدا شامل حالم شد و از انبارداری به بازرگانی، کارشناس فروش، مدیر فروش و سرانجام مدیر شرکت ارتقا پیدا کردم. این را هم بگویم همه آن سالها همزمان هم به کلاسهایی مثل کلاس زبان میرفتم، هم در شرکت کار میکردم، هم در دانشگاه درس میخواندم و هم ساعتهایی که در خانه بودم کار تحقیقاتی انجام میدادم.
پس از دو سال کار در شرکت ایتالیایی استعفا کردم و از شرکت بیرون آمدم.
شرکتی که در آن مشغول به کار بودم محصولی را وارد میکرد که در کل دنیا همان شرکت آن محصول را تولید میکرد. در دو سالی که در شرکت مشغول به کار بودم به این فکر افتادم آن محصول اختصاصی را در کشور خودمان تولید کنیم. یادم هست آن زمان امکانات لازم را نداشتم برای همین اتاق خواب خانه خودمان را تبدیل به آزمایشگاهم کردم. مجبور بودم هر ماه بخشی از درآمدم را صرف خرید مواد اولیه و آزمایش روی آنها کنم. بالاخره توانستم همان محصولی را که شرکت ایتالیایی وارد میکرد تولید کنم. قاعدتاً تولید محصولی که در اختیار شرکت ایتالیایی بود خوشایند شرکت نبود، با این همه به شرکت اعلام کردم توانستهام محصول را تولید کنم، پس بیایید و محصول را در ایران تولید کنید. مزایای تولید محصول در ایران این بود که هزینه گمرک و حمل بار از ایتالیا تا ایران را نداشتیم، همچنین لازم نبود برای خرید، هزینه یورویی پرداخت کنیم و با این کار، قیمت محصول برای ما و مصرفکننده که شرکتهای لبنی بودند بسیار ارزانتر تمام میشد. قاعدتاً این ارزان بودن برای شرکت هم بهتر بود چون فروش بیشتری داشت.
روزی که ماشینم را فروختم
دوست داشتم کارم را با همان شرکت ایتالیایی فعال در تولید مواد لازم شرکتهای لبنی پی بگیرم اما با طرحم موافقت نشد و حتی کار به تهدید من هم کشید. وقتی دیدم نمیتوانم کار را با شرکت مورد نظر پیش ببرم، دنبال این رفتم که برای خودم شرکتی تأسیس کنم و از آن شرکت هم استعفا کردم، آن هم در زمانی که حقوقم بسیار خوب بود؛ در آن زمان چیزی حدود ۲میلیون و ۵۰۰ هزار تومان حقوق میگرفتم. با این همه تصمیم گرفتم از شرکت بیرون بیایم.
در آن مقطع خانواده، دوست، آشنا و... متعجب بودند که چرا از شرکت استعفا کردهام و کارم از نظر آنها اشتباه بود، چون مدیر شرکت شده بودم و مزایای بسیار خوبی داشتم اما در آن مقطع دوست داشتم برای خودم کار کنم نه دیگران. کار کردن برای خودم و همکاری نکردن شرکت با طرحم دلیلی شد که از شرکت بیرون بیایم. قاعدتاً راهاندازی یک فعالیت تولیدی تازه در قالب یک شرکت هزینه داشت و برای این کار مجبور شدم ماشینم را بفروشم، هر چند آن مبلغ هم برای راهاندازی کارگاه، خرید ماشینآلات، استخدام نیرو و... کم بود.
در شروع کار نتیجه لازم را نگرفتم، برای همین خانهنشین شدم. دیگر نه پولی داشتم و نه درآمدی تا اینکه خوشبختانه سرمایهگذار برای محصولی که قرار بود تولید کنم پیدا شد. چند نفر شدیم و شرکت خودمان را تأسیس کردیم. پس از آن ما نخستین شرکتی بودیم که در ایران محصول را تولید میکرد و دومین شرکت در دنیا. برای شرکت، زمینی خریدیم که بعدها تبدیل به حدود ۸هزار مترمربع کارخانه شد و هشت نیرو هم استخدام کردیم. شرایط خوب بود، هرچند از همان زمان که سال ۹۲ بود تا همین الان که با شما حرف میزنم مجوزهای لازم را به ما ندادند.سال ۱۳۹۸ به سربازی رفتم. سربازی هم برای من فرصتی شد تا بعضی از کارهایی را که دوست دارم، پیگیری کنم، ازجمله مربی کارآفرینی شدم و پرورش گیاهان دارویی را به تعدادی از سربازان آموزش دادم.
پیش از اینکه به سربازی بروم، به عنوان کارآفرین و مخترع به چند برنامه در تلویزیون دعوت شده بودم. وقتی فرمانده پادگان از فعالیتهایم مطلع شد، پیشنهاد دادم برای سربازان، دورههایی را برگزار کنند و خوشبختانه ایشان هم پذیرفتند.
سیل سیستان و بلوچستان
کارهای خیریه و انگیزه انجام این فعالیتها در من به دوران کودکی و پرورشم در خانواده برمیگردد. پدر و مادرم با اینکه خانواده کارمندی بودیم اما در حد توان خودشان از انجام کار خیر غافل نمیشدند. سال۱۳۹۴ هم که شرکت خودم را تأسیس کردم تصمیم گرفتم بخشی از درآمدم را به دیگران کمک کنم. همیشه از خدا خواستم اگر به من پولی میدهد جرئت خرج کردن را همراه آن پول بدهد تا بتوانم به دیگران هم کمک کنم. از همان زمان تا امروز همیشه بخشی از درآمدم را در کار خیر هزینه کردم و شکر خدا دهها برابر آن را چه در قالب یک حس خوب و چه در قالب مالی از طریق دیگری دریافت کردم.
سال ۱۳۹۸ که در سیستان و بلوچستان سیل آمد، از طرف هلالاحمر به مردم اطلاعرسانی شد برای کمکرسانی نیازی نیست در منطقه حضور داشته باشید مگر اینکه ماشین مناسب آفرود داشته باشید. در آن مقطع ماشین مناسب این کار را داشتم، برای همین تصمیم گرفتم خودم را به منطقه برسانم. میخواستم در حد توانم موادغذایی بخرم و راهی سفر شوم، اما آن روز فکر کردم این تصمیم را از طریق فضای مجازی به دیگران اطلاع بدهم. به محض اینکه خبر رفتنم را اعلام کردم تعدادی از دوستان با من تماس گرفتند تا کمکهای خودشان را ازجمله لباس، پتو، موادغذایی و حتی پول، در اختیار بنده بگذارند. سفرم را چند روز به تأخیر انداختم تا کمکهای دوستانم رسید. یادم هست چیزی حدود ۴۰میلیون تومان برای خرید موادغذایی و دیگر اقلام موردنیاز جمع شد که بخشی از آنها را به باربری تحویل داده و بخشی از مواد مورد نیاز خریداری شده را در ماشین خودم جا دادم و با همراهی یکی از دوستان راهی سیستان و بلوچستان شدم. بیش از یک هفته در سیستان و بلوچستان بودم و در توزیع کمکهای مردمی در کنار نیروهای هلالاحمر به عنوان داوطلب کار کردم. کار کردن در آن شرایط و به نیت کمک به دیگران برایم حس بسیار خوبی داشت. میتوانم بگویم یکی از بهترین اتفاقات زندگیام بود که توانستم در کمکرسانی به دیگران در آن موقعیت سخت که آدمها به کمک نیاز دارند سهم کوچکی داشته باشم.
پس از سفرم به سیستان و بلوچستان برای کمک به سیلزدگان در سال ۱۳۹۸، برنامههای خیریه برایم شکل جدیتری به خود گرفت، چون دیدم هر کدا�� از ما میتواند به سهم خودش کاری برای دیگران انجام دهد.
پس از آن ماجرا با کمک دوستانی کمکرسانی به خانوادههای نیازمند را در حاشیه مشهد پیگیری کردیم که شامل اهدای سبدهای موادغذایی، ذبح گوسفند و پخش گوشت گرم بین خانوادهها و کمکهایی به دیگر شکلها میشد. کمکرسانیها در دوره کرونا شکل دیگری به خود گرفت، مثلاً آنجا حدود چند هزار ماسک اهدا کردیم و یا اقلام موردنیاز ازجمله مواد ضدعفونیکننده و دستکش را هم در حاشیه مشهد توزیع کردیم و هم مقداری به سیستان و بلوچستان فرستادیم.
کارآفرینی در پادگان
وقتی در بابل سرباز بودم، در شبانهروز در حد یکی دو لیوان چای به ما میدادند که آن هم کیفیت پایینی داشت. یک روز نزد فرمانده مراجعه کردم و گفتم من حاضرم هزینه خرید یک سماور را بدهم تا سربازها بتوانند چای با کیفیت بخورند. فرمانده با پیشنهاد من موافقت کرد و یک ترموس بزرگ یا همان فلاسکهای صنعتی همراه با چای با کیفیت ایرانی به قیمت ۳میلیون تومان خریداری شد. از روزی که ترموس را گذاشتیم و چای راه افتاد، نماینده سربازها از آسایشگاههای دیگر هم با فلاسک برای بردن چای میآمدند. از کارهای دیگری که در آن مقطع در آسایشگاه خودمان انجام دادیم، رنگآمیزی آسایشگاه بود چون دیدم وقت آزاد داریم و میشود از این وقت به شکل خوبی استفاده کرد. خوشبختانه قبلاً چند ماهی نقاشی کار کرده بودم و آن تجربه اینجا به کارم آمد. با کمک بچهها این کار را هم انجام دادیم تا یادگاری از من و دوستانم در آسایشگاه بماند.
گلکاری آسایشگاه کار دیگری بود که در آن مقطع انجام دادم. با یک هزینه کم، هم آسایشگاه مجهز به یک سماور خیلی خوب شد، هم نقاشی و هم پر از گل شد.وقتی برای ادامه خدمتم به مشهد آمدم با کمک بعضی از سربازان صندوقی راهاندازی کردیم که از طریق آن به سربازهای نیازمند در حد توانمان کمک میکردیم. بخش زیادی از کمکهای جمع شده لطف کادریها بود و بخشی از کمکها از طریق سربازان. همزمان در پادگان، کتابخانهای جمع و جور برای بچهها راه انداختم که خیلی مورد استقبال بچهها قرار گرفت. آنجا بود که روزی با خودم فکر کردم انسان در جایی مثل سربازی هم که باشد و در هر پست و مقام و درجهای میتواند تأثیرگذار باشد و کارهایی انجام دهد که هم حال خودش را خوب کند و هم کمکی شود برای بهتر شدن زندگی و حال دیگران.
زمانی که به پادگان لشکر ۵ نصر مشهد آمدم یک روز به فرمانده پادگان پیشنهاد دادم یک کارگاه لبنی برای پادگان راهاندازی کنم. به فرمانده گفتم شما هر روز نیاز دارید برای تعداد زیادی سرباز پنیر بخرید، در صورتی که میشود پنیر را در پادگان تولید کرد. خوشبختانه ایشان هم از این پیشنهاد استقبال کرد و با همان تجهیزاتی که در انبار داشتند کارم را شروع کردم. نکته جالب برای خودم این بود بعضی از آن وسایل در حکم وسایل ضایعاتی بودند. چیزهایی مثل دستگاه پخت، دستگاه سردکن، یخچال، اجاق گاز، قابلمههای بزرگ و چیزهای دیگری که نیاز بود. خلاصه آن زمان با اعتمادی که به بنده شد توانستیم با هزینه حدود ۳میلیون تومانی کارگاه را راه بیندازیم و پنیر مورد نظر را تولید کنیم.
کتابخانهای در روستا
سال گذشته به ذهنم رسید در روستای پدریام که از روستاهای شهر زاوه است برای بچهها کتابخانه کوچکی راهاندازی کنم. دلیل اینکه سراغ راهاندازی کتابخانه رفتم این بود که فکر کردم داشتن یک کتابخانه غیر از اینکه میتواند هم لذت کتاب خواندن را به بچهها هدیه دهد و هم سرگرمی مفیدی باشد که بچهها را داناتر هم میکند، میتواند منبع تغییراتی در روستا شود.
از طریق فضای مجازی تصمیمم را با کسانی که با آنها در ارتباط هستم مطرح کردم و خوشبختانه دوستان زیادی قدم پیش گذاشتند و به شکلهای مختلفی کمکم کردند. بعضی از آنهایی که میخواستند در این حرکت سهمی داشته باشند کمکهایشان را به صورت نقدی در اختیار من قرار دادند و من هم با مشورت یکی از نویسندگان کودک و نوجوان تعدادی کتاب خریدم. تعدادی از دوستان هم از دیگر شهرها مثل تهران، کرج، تبریز و جاهای دیگر به فراخور توان خودشان برای کتابخانه کتاب فرستادند. در مجموع توانستیم چیزی حدود هزار و۲۰۰ جلد کتاب برای کتابخانه فراهم کنیم. در کنار جمع کردن کتابها، با کمک پدرم و عمویم قفسه و دیگر وسایل مورد نیاز را هم آماده کردیم و به روستا فرستادیم. مدرسه روستا همکاری کرد و چون کلاس خالی داشتند دو کلاس را در اختیار من قرار دادند تا کتابخانه را راهاندازی کنم. یک اتاق شد اتاق مطالعه بچهها و یک اتاق هم کتابخانه. مسئولیت کتابخانه را هم به یکی از بچهها دادم که زیر نظر مدیر مدرسه کارش را انجام میدهد. من دنبال این هستم که این کتابخانه انگیزهای شود که بتوانیم برای بچهها، کلاسهایی از جمله کلاس کامپیوتر، زبان و... را هم برگزار کنیم. در راهاندازی کتابخانه کوچک روستای نیازآباد به این هم فکر کردم که برای دیگران الگویی باشیم که برای راهاندازی کتابخانهای برای کودکان حتمًا لازم نیست اول ساختمانی ساخت، میلیاردها تومان هزینه کرد و زمان را برای راهاندازی کتابخانه از دست داد. در کل به این شکل پیش رفتیم که دیگران را تشویق کنیم آنها هم در حد توان خودشان برای روستایی که کتابخانه لازم دارد دست به کار شوند.
غیر از راهاندازی کتابخانه به ذهنم رسید در بحث درختکاری هم برای روستا کاری کنیم تا بتوانیم کمکی به اقتصاد خانوادهها کرده باشیم و به همین دلیل درخت پسته را به عنوان یک درخت مثمر برای هدیه دادن به اهالی انتخاب کردیم.
از سال گذشته که کتابخانه را راه انداختم تا امسال چیزی حدود ۶۰۰ نهال پسته میان خانوادهها توزیع و تعدادی درخت هم در محیطهای عمومی روستا کاشته شد. ما به هر خانواده چند نهال پسته اهدا کردیم تا خود خانوادهها نگهداری از آنها را بر عهده بگیرند و این کار را ادامه خواهم داد. خوشبختانه استقبال خانوادهها از اهدای نهالها خوب بود. تصمیم خودم این است این اهدای نهال را همچنان ادامه دهم چون با این کار میتوان جمعیت درختهای روستا را بالا برد که خود میتواند موجب تغییر چهره روستا شود و البته کمکی به اقتصاد روستا هم باشد.
آبادی ایران
همیشه بزرگترین آرزوی من آبادی ایران بوده و اینکه مردم شرایط اقتصادی بهتری داشته باشند. دلم میخواهد روزی بتوانم در مناطق محروم با توجه به داشتههای آن مناطق کارگاههایی برای کارآفرینی راهاندازی کنم تا به سهم خودم زندگی عدهای را ارتقا دهم.
۲ نکته
۱- پس از سفرم به سیستان و بلوچستان برای کمک به سیلزدگان در سال ۱۳۹۸، برنامههای خیریه برایم شکل جدیتری به خود گرفت، چون دیدم هر کدام از ما میتواند به سهم خودش کاری برای دیگران انجام دهد.
۲- در راهاندازی کتابخانه کوچک روستای نیازآباد به این هم فکر کردم که برای دیگران الگویی باشیم که برای راهاندازی کتابخانهای برای کودکان حتمًا لازم نیست اول ساختمانی ساخت، میلیاردها تومان هزینه کرد و زمان را برای راهاندازی کتابخانه از دست داد. در کل به این شکل پیش رفتیم که دیگران را تشویق کنیم آنها هم در حد توان خودشان برای روستایی که کتابخانه لازم دارد دست به کار شوند.
نظر شما